۳/۳۰/۱۳۸۹

کاربرد مذهب در سیستم سیاسی

به طور کلی دو راه مهم برای جلوگیری از طغیان و شورش در مقابل یک نظام سیاسی وجود دارد. راه اول که منطقی به نظر می رسد و جوامع دموکراتیک در جهت نیل به آن می کوشند که همان ایجاد رضایت عمومی و احقاق منافع اکثریت جامعه و در حالت ایده آل منطبق شدن منافع خصوصی و منافع اجتماع. راه دوم سرکوب به دو روش فیزیکی و نظری، سرکوب فیزیکی که به کمک نیروی نظامی و... انجام می گیرد. وسرکوب نظری که تاثیرات مخرب تر و ماندگارتری دارد با وانمود کردن دولتها به برآوردن رضایت عمومی شروع می شود و در ادامه سعی به در اختیار گرفتن آرمانها و آمال مردم به وسیله ابزارهایی که هر حکومت در اختیار دارد، می کند تا بدین وسیله نیرو محرکه جامعه را در دستان خود داشته باشد و برای القای باورهای حکومت ابزاری مانند رسانه ها، دانشگاهها ومذهب مورد بیشتری استفاده قرار می گیرد. از این میان مذهب همواره نقش پر رنگتری دارد و اگر به شکل مطلوب حکومت در جامعه نهادینه گردد عاملی مهم در کنترل خواست های مردم است. به قول هابز اساس مذهب در ترس و اطاعت است که اگر این ترس از قدرت نامرئی مورد پذیرش همگان باشد مذهب و اگر مورد پذیرش عده قلیلی شود خرافات نامیده می شود که در هر دو صورت عده ای را ناخواسته ملزم به رعایت اصولی و عقایدی می نماید که می تواند مطلوب حکومت باشد. اما این ترس و سلسله قواعد چه کاربردی برای یک حکومت سرکوبگر دارد؟ عقل از ویژگی های خاص بشر است و به واسطه این نیرو انسان پرسشگر است و به دنبال جواب است، چرا جوامعی رو به جلو در حرکت اند وجوامعی در حال سقوط، چه عاملی سعادت بشر را رقم می زند، و همین طور انسان متوقع است و رفاه و آسایش بیشتری را طلب می نماید اما بنیانگذاران و قانون گذاران به دنبال حفظ مردم در حالت فرمانبرداری و آرامش هستند، آرامش که حکومت آنان را حفظ و فرمانبرداری که آنان را تصدیق می کند. بنابراین این بنیانگذاران تخم اعتقاد و قواعدی را در دل مردم می کارند و خود را مقام الهی در این مذهب می خوانند بین ترتیب به دلیل همراهی افراد مذهبی و عده ای خرافه پرست به اسم مردم سرکوب کل جامعه ساده تر می شود. اما این نظام مذهبی-سیاسی به دلیل تضادهای درونی و شکافهای عملی-اعتقادی متزلزل خواهد بود. این حکومت به یک کاریزمای خردمند و مهربان و صادق و گاهی مقدس وابسته است و این شخصیت با بروز جنبه های پنهان خویش، خود و حکومت خود را نابئد خواهد ساخت و دراین بین آنچه شهرت به خردمندی است با قبول دو امر متناقض مانند آزادی و قیود مذهبی و ... در هم می شکند، آنچه شهرت به صداقت را نابود می سازد سخن از باوری است که خود طبقه حاکم بدان باور ندارد مانند زندگی ساده، دوری از شهوات در گفتار و در عمل پول پرستی و شوترانی طبقه حاکم. آنچه شهرت به مهربانی را از میان می برد تضاد بین منافع مردم و حکومت و استفاده از قدرت در جهت سرکوب مردم و کشتار مردم. بدین شکل یک حکومت اقتدارگرا با گرایش مذهبی خود، باعث نابودی خویش می گردد چنانکه تا کنون هم چنین بوده است.

۱ نظر:

هیوا گفت...

متن درست و به جایی بود!
برای حضورت در وبلاگ جدید هم تشکر می کنم.