۷/۲۶/۱۳۸۷

بهار

گفتم :بهار
خند ه زد و گفت:
- ای دریغ -
دیگر بهار رفته نمی آید
گفتم :پر ند ه؟
گفت اینجا پرند ه نیست:
اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست.
گفتم:
درون چشم تو دیگر
گفت:
هرگز نشان ز باده ی مستی دهند ه نیست.
اینجا به جزسکوت سکوتی گزند ه نیست.
حمید مصدق

۷/۲۴/۱۳۸۷

اسپینوزا

آشنایی اسپینوزا با فلسفه،ابتدا با فلسفه اسکولاستیک یهودی آغاز شد که این خود زیر نفوذ فلسفه اسلامی قرار داشت.برای بررسی کتابهای اسپینوزا،باید ابتدا به رساله دین و دولت پرداخت؛این کتاب براین اصل استوار است که بیان تورات عمدا با استعارات وتمثیلات فراوان توام است زیرا معتقد است انبیا برای تبلیغ دین خود مجبور بودند که تخیل مردم را تحریک کنند وکلام خود رابا سلیقه مردم عامه سازگار کنند بنابراین هدف ان اقناع عقل نیست بلکه جلب توجه عامه است،معجزات وتجلیات مختلف خداوند در ادیان ریشه در همین مسئله دارد.به عقیده عامه قدرت خداوند بیشتر در خوارق عادت وامور غیر طبیعی ظاهر می شود وبه ظن انان انجا که قدرت خداوند کار می کند،قوای طبیعت وعلل طبیعی از کار می افتد وبرعکس.بنابرای عامه دو قدرت درنظر می گیرند یکی طبیعت ودیگری خداوند،به نظر اوهدف دین درک طبیعت اشیا نبوده بلکه صرفا تلقین اصول والای اخلاقی است پس دین ودولت نباید به آزادی تفکر دست اندازی کنند و دراین جاست که عقیده اساسی اسپینوزا در فلسفه شکل می گیرد.او که در این مورد متاثر از جوردانو برونو نیز هست،خدا وطبیعت را یکی می داند وهمین طور روح و ماده را نیز واحد می داند.اسپینوزا می گوید اگر خدا نا متناهی باشد هیچ چیزی نیست که خدا نباشد و اگرخدا از جهان جدا باشد خدا دارای حد و مرزمی شود.در باب صفات خدا می گوید به ظن شما خدا سمیع وبصیرو...است زیرا این صفات خود شماست واکمل ان را به خدا نسبت می دهید با این وصف اگر مثلث زبان بگشاید خدا را کاملترین مثلثات می نامد.او اراده خداوند را تمام علل وقوانین اشیا ودرک او را مجموع تمام قوای مدرکه می داند.در مورد روح و ماده نیز می گوید اعمال مغزی نه علت اندیشه است ونه معلول ان،زیرا این دو هویتی جدا ندارند و یک وجودند که باطن ان اندیشه و ظاهر ان جنبش وحرکت است.هرشی تا انجا که حدود خودش است تلاش دارد که وجود خودش را حفظ کند واین کوشش برای حفظ موجودیت چیزی جزماهیت فعلی ان نیست.هر غریزه تدبیری است که برای حفظ ان نوع به کار برده شده است ولذت و الم عبارتند از رضایت یا کراهت یک غریزه؛لذت والم علت میلها وخواهشها نیست بلکه معلول ان است بنابراین آزادی اراده وجود ندارد زیرا لزوم بقای ذات،غریزه را به وجود می اورد وغریزه میل را تولید می کند ومیل،اندیشه وعمل را ولی مردم احساس می کنند ازادی دارند زیرا که از امیال خود اگاهند ودرجهت رسیدن به ان هستند ولی از علل این امیال بی خبرند.اسپینوزا در باب اخلاق سه طریقه متصور است و کمال زندگی وصفات انسانی را به سه شکل ترسیم کرده است؛اولی تعالیم مسیح وبودا که برخصال زنانه استوار است و افراد بشر را از جهت ارزش یکی می داند وبدی را با نیکی پاداش می دهد وفضیلت را با محبت یکی می داند ودر سیاست طالب دموکراسی مطلق است.دوم انچه ماکیاولی و بعدها نیچه می گویند و بر خصال مردانه استوار است،فضیلت را با قدرت یکی می داند وطالب حکومت اشرافی موروثی است.سومی اخلاق افلاطون وارسطو که معتقد اند فقط اذهان پخته و آگاه می توانند در اوضاع واحوال مختلف حکم کنند که کجا باید عشق وکجا باید قدرت حکومت کند،فضیلت را با عقل یکی می دانند وطالب مخلوطی از حکومت اشرافی وحکومت عامه هستند.اما اسپینوزا این سه روش اخلاقی متفاوت را پیوند می زند و روش اخلاقی را ارایه می دهد که بالا ترین مرحله فلسفه جدید است.او می گوید غرض از رفتار انسان سعادت است وسعادت حضور لذت وفقدان الم است ولی لذت والم امور نسبی اند نه مطلق وحالات نیستند بلکه انتقالاتند یعنی لذت عبارتند ازانتقال از حالت کمتر کمال به حالت بیشتر ان.اساس فضیلت چیزی جز کوشش برای حفظ نفس نیست وسعادت توانایی انسان است در این کار.به عقیده اسپینوزا احساس بدون عقل کور است وعقل بدون احساس،جماد.اگر خواهشها از تصورات ناقص برخیزد شهوت است و اگر ازتصورات کامل فضایل است ونیز بزرگی را دربرتر بودن از کشش ها وبیهودگی های شهوات تاریک نفس می داند نه به معنی برتری بر دیگر انسانها.او همچنین منکر جزای اخروی است ومی گوید کسانی که معتقد اند خدا به کارهای خیرپاداش می دهد از درک معنی فضیلت دور افتاده اند و خود را به سخت ترین بردگی ها کشانده اند زیرا نفس فضیلت وعبادت وعمل خیر را سعادت وبالاترین آزادی ندانسته اند،رحمت الهی پاداش فضیلت نیست بلکه عین فضیلت است.او در رساله سیاست،قانون را ضروری می داند زیرا مردم اسیر نفس واحساس هستند وقانون همان نسبتی را میان ادمیان برقرار می سازد که عقل کامل میان احساسات وانفعالات.اوتسلط دولت بر افکار مردم را نه به نفع مردم می داند ونه به نفع دولت ودموکراسی را شکل معقول حکومت می داند.

۷/۰۳/۱۳۸۷

احتیاج

هر گناهی،کآدمی عمدا بعالم میکند
احتیاج است آنکه اسبابش فراهم میکند
ورنه،کی عمدا گناه،اولاد آدم میکند؟
یا که از بهر خطا خود را مصمم میکند
احتیاج است:آنکه زو طبع بشر،رم میکند
شادی یکساله را،یکروزه ماتم میکند
احتیاج است:آنکه قدر آدمی کم میکند
در بر نامرد،پشت مرد راخم میکند
ایکه شیران را کنی روبه مزاج
احتیاج ای احتیاج
مرده باد آنکس که داد آنرا رواج
احتیاج ای احتیاج
میرزاده عشقی

۶/۲۳/۱۳۸۷

ماکیاولی وتئوری قدرت مداری


هیچ انسانی نه یکسره شریر است و نه به تمامی آراسته به خصال نیک.

نیکولو ماکیاولی

ماکیاولی،سیاستمدار،نظریه پرداز،نویسنده وشاعر بزرگ عصر رنسانس ایتالیا در فلورانس به دنیا آمد.خانواده او از خاندانها قدیمی وسرشناس بودند گرچه از ثروتمندان این شهرنبودند،با این حال ماکیاولی توانست زبان لاتین را فرا گیرد وبه تحصیلاتش بپردازد او به اقتضای زمان با گرایشهای رنسانس وآموزه های اومانیسم آشنا شد.در29سالگی وارد سیاست شد ودر پست های دبیری دیوان،دیپلمات واداره امور نظامی فعالیت داشت وتجارب بسیاری را بدست اورد.درسال1512به اتهام شرکت در توطئه به زندان افتاد ومتحمل شکنجه های بسیاری شد،پس ازآزادی تبعید شد وبه مزرعه اش خارج از فلورانس رفت وتا سال 1527که درگذشت درانجا اقامت داشت.دراین سالهای به قول خودش ملال آورطولانی به نوشتن آثاری چون شهریار،گفتارها،هنررزم وتاریخ فلورانس پرداخت.اصولا ماکیاولی درامور دولتی وسیاسی تابع احساسات نمی شد ولی در مورد ایتالیا بسیار احساسی بود ویک میهن پرست واقعی به شمار میرفت والبته اوضاع ایتالیا در اوایل قرن شانزدهم بسیارغم انگیز بود وهر میهن پرستی را متاثر می کرد.ماکیاولی بیش از هر ایتالیایی دیگری برای ایتالیا احساس خطر می کرد وتنها راه نجات مملکت خویش را درظهور رهبری زورمند ومقتدر می دید که بتواند دولتهای کوچک ایتالیا را متحد کند ودر برابر تهدیدات خارجی بایستد،برای همین به نوشتن کتابی در باره قدرتمداری روی می آورد.

شهریار یا امیر

آنچه موجب شهرت وهمین طور بدنامی ماکیاولی شده است همین کتاب شهریار است که کتابی است برای زمامداران وبه قول عده ای برای جباران،که درآن به ایشان می آموزد چگونه قدرت را بدست آورند وانرا حفظ کنند.او خواهان یک حاکم فرا قانون است که ملاحظه هیچ اصول اخلاقی را نمی کند.اونکاتی را گوشزد می کند:اولا باید بیرحمانه از زور استفاده کرد دوم باید مردم را ماهرانه متقاعد کرد؛ به عنوان نمونه میتوان با تبلیغات دینی و ریا وتظاهر خود حاکم به مسایل دینی مردم را مردمی مومن ودینداربار آورد و با ابزاردینی مردم را متقاعد ساخت وسوم باید در مسائل با قاطعیت عمل کرد وچهارم باید سپاه نیرومند ملی فراهم اورد.ماکیاولی در شهریار به فرمانروایان توصیه می کند در فریب دادن، پیمان شکنی،خشونت وتظاهرتردیدی به خود راه ندهند،او می گوید امیری که می خواهد جایگاه خود را حفظ کند باید بداند که چطور باید خوب نبود ولی به خوب بودن تظاهر کرد.او در عین حال می گوید که حاکم نباید مورد تنفر مردم قرار گیرد برای این باید اجرای مجازات ها و اموری که باعث نارضایتی مردم است به دست قضات و لشکریان انجام گیرد.ازنظریه های اخلاقی کتاب شهریار ماکیاولی تفاسیر مختلفی ارائه شده است ازجمله اینکه ماکیاولی به اخلاق اعتقادی ندارد که البته برادشتی سطحی است وبا ظرافت نظریه های ماکیاولی همخوانی ندارد.یا اینکه سیاست با اخلاق کاری ندارد،به قول کروچه، ماکیاولی از ارزش اخلاق مسیحی کم نکرده ونگفته جنایت به حکم ضرورت سیاسی جنایت نیست، بلکه او فقط متذکر شده است که اخلاق درسیاست جایی ندارد.نظریات اخلاقی او را می توان چنین نیز ارزیابی کرد که در واقع او هدف زندگی سیاسی را از اهداف اخلاق مسیحی جدا می کند ویا به قولی هدف وسیله را توجیه می کند.

گفتارهایی درباره ده جلد اول تاریخ تیتوس لیویوس

کتاب گفتارها عبارت است از حوادث جمهوری روم وپند واندرز های ماکیاولی در این رهگذر.ماکیاولی در گفتارها بر خلاف شهریار از جمهوری و ارزش آزادی دفاع می کند.او درکتاب اول گفتارها برارزش انطباق رفتارمردم با زمان سخن می گوید وعلت شکست ها وپیروزی ها را در نظر به این نکته می داند.او همچنین خیر عموم را در حکومت جمهوری بیش از هر حکومت دیگری می داند ویادآور می شود تنها کشوری به عظمت می رسد که آزاد باشد.گرچه او شان و منزلت حکومت جمهوری را بالا تر از بقبه حکومتها می داند ولی یاداور می شود که هرجامه ای صلاحیت این را ندارد که در آزادی زندگی کند.

تفاوت در دو کتاب ماکیاولی

این تفاوت برای ان است که شهریار برای جامعه ای است که درگیر فساد شده است و نیازمند یک حاکم مقتدر برای سامان دادن به این وضع می باشد اما گفتارها برای جامعه ای سالم است که مردم ان ا ز فضیلت سیاسی برخوردارند.در فلسفه او سلطنت طلبی وجمهوری خواهی با هم سازش یافته اند بدین صورت که در دوران فساد و تباهی، قدرتی نیرومند ومتحد لازم است تا امنیت کشور فراهم شود ودر زمانی که بستر برای یک حکومت جمهوری فراهم شود،این حکومت بهترین حکومت ها است ماکیاولی در اندیشه سیاسی انقلابی به پا کرد،اواز بنیان گذاران فلسفه سیاسی جدید است وهیچ کس تا زمان مارکس تاثیر انقلابی او را نداشته است.

۵/۳۰/۱۳۸۷

خواب ناز

دیگر تبار تیره ی انسان برای زیست
محتاج قصه های دروغین خویش نیست
ما ذهن پاک کودک معصوم را
با قصه های جن وپری
و قصرهای نور آلوده می کنیم
آیا هنوز هم
دلبسته ی کالسکه ی زرینی ؟
آیا هنوز هم در خواب ناز قصر های طلایی می بینی ؟
حمید مصدق

۵/۱۸/۱۳۸۷

عصر تاریکی

قرون وسطی با دو نهضت رنسانس و رفورماسیون به پایان رسید،در این زمان اروپا سده های میانه را پشت سر نهاد و واردعصرجدیدی گردید وشاهد تحول عظیمی در عرصه علم،تکنولوژی،فرهنگ وحیات اجتماعی واقتصادی وسیاسی بود.نظام فئودالی در اروپا سقوط کرده ونظام اجتماعی-اقتصادی جدیدی به نام سرمایه داری شکل می گیرد که این نظام پویا ترین نظام تولیدی تاریخ بشری است.تفاوت اساسی را که در جهان بینی بعد از قرون وسطی شکل گرفت در دو نکته مهم می توان دید،یکی تضعیف حاکمیت کلیسا ودیگری افزایش قدرت علم،هر چند تضاد این دو از مدتها قبل آشکار شده بود ونخستین حمله جدی به کلیسا نظریه کپرنیک بود.در این زمان رشد علم جدید با تلاش کپرنیک و گالیله،اصلاحات دینی با مارتین لوتر و جان کالون،نهضت هنری با داوینچی ورافائل و نوگرایی ادبی پترارک ودانته محقق شد.درعصر رنسانس حرکتهایی در حوزه مسائل دینی نیز حادث شد که به جنبش اصلاحات دینی معروف است.این جنبش انقلاب عظیمی در روش دینداری مسیحیان اروپا وامریکا به وجود اورد ودر عرصه های دیگر نیز بسیار تاثیر گذاشت،اما رفورماسیون بر خلاف رنسانس یک نهضت درون مذهبی بود رنگ وبوی ضد مسیحیت نداشت.طی این تحولات مذهب پروتستان شکل گرفت وبنیان فکری مردم را دچار دگرگونی کرد و آنها را برای پذیرش زندگی دموکراتیک وروح سرمایه داری اماده کرد، به قول ماکس وبر پروتستانیسم در رشد سرمایه داری در غرب موثر بوده است.مارتین لوتراصلاحات مذهبی خود را در آلمان با کمک شاهزادگان،در انگلستان به کمک هنری هشتم انجام داد. دراین زمان اختلافات بین فرق مذهبی بالا گرفت وشاهان یگانه مراکزی بودند که وحدت ملی در حول انان دیده می شد وتحولات به نفع ناسیونالیسم در حال وقوع بود .لوتر وکالون تنها ان قسمت از تعالیم اگوستین را که به ارتباط روح با خدا بود را پذیرفتند و به قسمت مربوط به کلیسا توجهی نداشتند.به عقیده لوتر کلیسا برای خیر معنوی و دولت برای خیر مادی بشر لازم است ،کالون نیز به اموزش های جانشین برای ان دسته ازسنت ها کلیسا پرداخت که لوتر انها را کنار گذاشته بود ومسیحیت را به شکل یک دین اجتماعی معرفی کرد.پس از اصلاحات دینی وانقلاب علمی،سومین جریان مهم این عصر،اومانیسم بود که جنبشی فرهنگی بود که دایره اختیار وازادی انسان را در برابرخدا بر خلاف مسیحیت سده های میانه وسعت داد.در واقع اومانیسم واکنشی به اندیشه های جزمی قرون وسطایی بود وانسان محوری را در سر وشکل دادن به اوضاع سیاسی واجتماعی جانشین خدا محوری قرون وسطی کرد واین چنین بود که غرب از عصر تاریکی خارج شد .

۵/۰۱/۱۳۸۷

اشعار کوتاه

از دست کوسه ها در رفتم
ببرها را کشتم
آنچه مرا از پا در آورد ساس بود،ساس
برتولت برشت
*****
اخرین حیرت زمانی ست
که دیگر پی میبری
چیزی تو را به حیرت وا نمی دارد
ریچارد براوتیگان
*****
شعر و بوسه را که داشته باشی
مرگ چه دارد که از تو بستاند؟
یانیس ریتسوس
*****
تو مرگ من بودی
می توانستم تنها تو را داشته باشم
زمانی که همه چیز از دست رفت
پل سلان
*****

۴/۲۷/۱۳۸۷

ارسطو




ارسطو آثار زیادی را گردآوری کرده است.اثار او به صدها رساله وکتاب بالغ می شود.آثار او دایرة المعارف بریتانیکای یونان باستان است و مسائل بسیاری در ان یافت می شود وبرای همین است که اشتباهات او بیش از هر فیلسوفی که دست به قلم برده است.او با قدرت تفکر خود دریچه ای تازه به نام منطق را باز کرد.به معنای ساده منطق هنر و روش درست فکر کردن است.پس از ارسطو و با انحطاط سیاسی و اقتصادی یونان،تفکر یونانی رو به افول گذاشت اما پس از هزار سال ارغنون ارسطو درظلمات قرون وسطی منبع اندیشه وتفکر قرارگرفت،این فلسفه گرچه انان را در اصول وقواعد گرفتار کرد ولی به استدلال وباریک بینی را به اروپا یاد داد.ارسطومدت زیادی در اکادمی افلاطون به کسب دانش پرداخت ولی این باعث نشد که عقاید افلاطون در او نفوذ کند برعکس او به بزرگترین منتقد استاد خود در تمام طول تاریخ تبدیل شد،تفاوت دیدگاه این دو انجاست که ارسطو بر خلاف افلا طون ، کلی را اسم عام مشترکی می داند که قابل انطباق بر اجزای یک گروه است ولی این کلیات ساخته ذهن ما هستند و وجود خارجی ندارند.سقراط و افلاطون می خواهند از اشیا وامور خارجی دور شوند وبه نظریات ومثل نزدیک شوند،ازجزییات بگذرند وبه کلیات برسند،افلاطون در جمهوریت فرد را نابود می کند تا حکومت کامل برقرارسازد اما ارسطو کلی را یک تجرید ساده ذهنی می داند نه یک واقعیت.اثر مهم دیگر ارسطو قیاس است.ارسطو در زیست شناسی نیز وارد شده و با فراهم اوردن یک باغ وحش به مطالعاتی در باب جنین شناسی وکیفیت توالد وتناسل پرداخت گرچه او درزیست شناسی دچار اشتباهات زیادی شده ولی با در نظر داشتن شرایط او کارش با ارزش است و او را این علم پیشتاز می کند.در باب مابعدالطبیعه وذات واجب الوجود او اصطلاحی به نام کمال اول را تعریف می کند وبر این باور است که در ساختمان هر چیزی کمال اولی وجود دارد که ان چیز را به سمت معینی حرکت می دهد،تکامل هر چیز از درون به سمت مقصود هدایت می شود. او مشیت ویا اراده خارجی را باور ندارد وتکامل را از درون وساختمان هر شی ناشی می داند، درعمل اومشیت الهی را با طبیعت همسو می داند.ارسطو نمی خواهد ونمی تواند حرکت بی اغاز وازلی قبول کند و می گوید حرکت مبدایی دارد پس محرک اول غیر متحرک را درنظر می گیرد واو را غیر جسمانی ولامکان وبدون جنس واحساس وتغییر می شناسد.خدای ارسطو آفریننده نیست بلکه محرک عالم است،خدا علت غایی طبیعت و عالم به ذات خود است.در بحث اخلاق ارسطو معتقد است ما سعادت را به خاطر نفس سعادت می جوییم ونه برای چیز دیگر،حتی لذت وشرافت وعلم رابرای ان می خواهیم چون فکر می کنیم که باعث سعادت ما می شوند،حال باید دید چه چیزصفت مشخص انسان است و او را به اوج می برد که با نیل به ان ادعای سعادت کند؟نیروی تفکر واندیشه، پس شرط سعادت، زندگی در پرتو خرد است که قدرت افتخار خاص انسانی است.همچنین در اخلاق او راه اعتدال را توصیه می کند وبرای هر صفت سه مرحله بر می شمارد که اولی و سومی را افراط وتفریط می نامد وعیب است ومرحله وسط ان فضیلت وکمال است.او در سیاست به ارامش وامنیت معتقد است تغییر سریع قوانین را کار خوبی نمی داند زیرا دراین صورت مردم به قوانین بی اعتنا می شوند.او با جامعه اشتراکی افلاطون مخالف است وصفات فردی وازادی را برقدرت اجتماع ترجیح می دهد همچنین در نقد جمهوریت افلاطون می گوید که سیاست علم آدم سازی نیست بلکه علم بکار انداختن و اراده مردم بر وفق طبیعتی است که دارند. او حکومت مطلقه را بدترین نوع حکومت می داند زیرا قدرت زیاد با فضیلت یکجا جمع نمی شود.او انتخابات به شکل دموکرات را مقبول می داند به شرطی که انتخاب شوندگان از مردم آگاه وبا کفایت باشند.

۳/۲۹/۱۳۸۷

موج

هیچ می دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم ؟
زان که بر پرد ه تاریک
این خاموشی نزدیک
آن چه می خواهم نمی بینم
وآن چه می بینم نمی خواهم.

۳/۲۳/۱۳۸۷

ویتامین ها

ویتامین چیست؟
ویتامینها موادی غیر از پروتئین ها،کربوهیدراتها،چربیها ونمکهای معدنی هستند که اجزای ضروری
غذای جانوران هستند.درصورت کمبود ویتامین ها،جانوران دچار بیماریهای مشخص ناشی ازکمبود ویتامین ها یا سایر شرایط غیر عادی می شوند.ویتامین هارا می توان به صورت موادی که نقشی ضروری در فرایندهای سوخت و سازدر جانورایفا می کنند نیز توصیف کرد که جانوران قادر به سنتز انها نیستند،هرچند جانوران معینی می توانند بعضی از ویتامین ها راسنتز کنند اما تمام جانوران می توانند ان را از ارگوسترول در مقابل نور فرا بنفش تولید کنند.مکانیزم دقیق عمل بسیاری از ویتامین ها هنوز به درستی روشن نیست.
ویتامین آ،نخستین ویتامین قابل حل در چربی است.فقدان ان در جیره غذاییمنجر به کاهش وزن وتوقف رشد درجانوران جوان،بیماریهای بینایی وشب کوری وکاهش مقاومت بدن در برابر عفونتها می شود.بنیادی ترین اثر ناشی از کمبود ان سخت و کراتینی شدن بافتهای مخاطی است.ویتامین آ درچربیهای حیوانی،کره،زرده تخم مرغ وبه ویژه درروغن جگر ماهیبه نام هالیبوت وجود داردماده ای که نخستین بار به ویتامبن ب مشهور شد از ترکیب چند ویتامین متفاوت تشکیل شده است.ویتامین ب شامل تیامین،سیانوکبالامین(ویتامین ب 12)،پتروییل گلوتامیک اسید،پیریدوکسین،پانتوتنیک اسید و بیوتین می باشد.ویتامین ب 12 بلورهای قرمز تیره هستند وبه صورت سنتزی با کشت دادن میکروارگانیزم های معینی تولید می شوند.کمبود این ویتامین اغلب به دلیل جذب نشدن در دستگاه گوارش است.
ویتامین ث یا اسکوربیک اسید که از گلوکوز قابل سنتز است.از منابع گیاهی نظیر میوه گل سرخ،میوه های مرکبات و مویز سیاه قابل استخراج است.به سهولت اکسید می شود.برای تهیه بافت کولاژن ومواد بین یاخته ای،استخوان و دندان وبرای بهبود زخمها ضروری است.برای درمان اسکوربوت به کار می رود.انسان از معدود پستاندارانی است که از تولید اسکوربیک اسید در کبدش عاجز است.
ویتامین د ضد بیماری راشیتیسم است.کمبود ویتامین د در غذای جانوران جوان منجر به نرمی استخوان می شود مگر اینکه جانور در معرض تابش نور خورشید یا پرتو های فرابنفش قرار گیرد.این ویتامین در چربی حیوانی،شیر،کره،تخم مرغ وبه ویژه در روغن جگر ماهی وجود دارد.ویتامین د برای جذب کلسیم و فسفر در دستگاه گوارش ضروری است.
ویتامین ای برای تولید مثل وباروری ضروری است.منابع سرشار ای ویتامین دانه هاو روغن انها وسبزیجات تازه هستند.تصور می رود این ویتامین نقش یک انتی اکسیدان را داشته باشد.

۳/۱۹/۱۳۸۷

افلاطون


افلاطون فیلسوف ایده آلیست،براین باوراست که دموکراسی بی حد و حصر خطرناک است.به همین دلیل معتقد است که برای هر کاری باید به سراغ متخصص ان کار باید رفت،برای اداره یک مملکت نیز باید کسی را یافت که برای ان کار آماده شده و کارهای کوچک تر راخوب انجام داده که به اوکار بزرگتری واگذار شود،که این اندیشه به یک جمهوری آریستوکرات منتج می گردد.برای داشتن یک حکومت خوب باید ابتدا افراد خوبی داشته باشیم،حکومت از افراد تشکیل شده بنابراین پرورش انسانهای خوب به داشتن حکومت خوب می انجامد.به نظر افلاطون رفتار انسانی دارای سه منبع هستند:میل،هیجان،عقل
قوای عقلی،علمی وفلسفی باید تقویت و حمایت شود و حکومت را بدست گیرد.آنان که دارای قوای میلی زیاد هستند ودر طلب مادیات اند وبه فکر سود و زیان در کارها می باشند اهل صنعت وکسب هستند.برخی هم قوای هیجان واراده قویزیاد دارند وغرور وافتخار انان در قدرت است نه در تملک،این اشخاص نیروهای نظامی وجنگی خواهند بود.پاسداران شامل حاکمان ونظامیان جمهوری مطلوب افلاطونی دارای سه عامل اند:عامل روحی،عامل جسمی،عامل اخلاقی
برای کسب عامل جسمی باید کودکان را تا ده سالگی به ژیملاستیک وتربیت بدنی واداشت تا ازلحاظ جسمی سالم وقوی بار بیایند اما این نوع تربیت ممکن است انان را تک بعدی وخشن بار بیاورد برای همین باید عامل روحی به وسیله موسیقی(موسیقی در زبان یونانی شامل شعر،رقص وآواز می شود)تقویت شود،موسیقی خلق خوی آنان را نرم کرده و باعث هماهنگی می شود وحتی استعداد پذیرش عدالت را افزایش می دهد اما این دو هنوز کافی نیست ونیاز به پایه سوم اخلاق نیز می باشد زیرا انان باید با دیگران مهربان بوده ودر قبال هم مسئولیت پذیر باشند،اما انسان طبعا خودخواه،حریص وحسود است.چگونه می توان اطمینان داشت که رفتار مطلوب از انان سر می زند یا نه؟نمی شود همواره از انان مراقبت کرد قوای انتظامی بالای سر انان قرار داد چون کارساز نیست .برای تامین مسایل اخلاقی از قدرت مافوق طبیعی کمک گرفت،باید مذهب داشته باشیم باید به خدا معتقد باشیم،ایمان به خدا وزندگی پس از مرگ توان ما را درجنگ افزایش می دهد،تحمل ما را درهنگام مرگ نزدیکان ومشکلات بالا می برد.اما پس از این سه عامل بایدرشته مسایل خانوادگی دوستیها را از هم گسست،کسانی که قرابت های زیادی دارند مورد اطمینان نیستند.پس ازطی مراحل سخت وامتحانات کسانی که قبول می شوند ده سال دیگر به تمرینات جسمی وذهنی واخلاقی پرداخته تا باز مورد امتحان قرار گیرند وافرادی که قبول نشده اند،معاونین ودستیاران خواهند بود.اما کسانی که قبول شده اند باید ابتدا فن صحیح فکر کردن را بیاموزند که همان فلسفه مابعدالطبیعه است و انگاه حکومت کردن از روی عقل که همان سیاست است.این جوانان بدین منظور باید مثل را بیاموزند که احتمالا عقیده افلاطون از مثل شناخت یک چیز در تمامی واحد ان یعنی:کلی-قانون-غایت می باشد.پس از پنج سال یادگیری مثل آنان ازحیطه علوم نظری به مسایل عملی رو می اورند وپانزده سال با مردمی که بعضی بیرحم،حریص وسودجوهستند در زمینه اقتصادی وبا مردم که جنگجو و مکار شراکت می کنند ودر این راه حکمتی را از راه تجربه می آموزند،اینها خود به خود باید در راس حکومت قرار بگیرند.این حکومت بسیار شبیه به حکومت اشرافیت خواهد بود ولی نه آن اشرافیت موروثی بلکه یک آریستوکراسی دموکراتیک(افلاطونی).اما انچه جمهوری افلاطونی ندارد مفهومغیر قابل پیش بینی بودن وتغییر وتحولی است که هراکلیتوس بدان اشاره داشت.افلاطون دنیا را ثابت وبدون تحول درنظر گرفته،حکومت او علم محض است.در تئوری افلاطون دو قسمت مجزا وجودارد که عبارتند از:اول انکه دولت اعمالی را انجام می دهد که برای بقای خودش لازم است و دوم انکه این اعمال باید فقط توسط کسانی خاص از بدنه همان دولت انجام گیرد.البته اندیشه دموکراسی امروزی قسمت دوم را رد می کند ولی قسمت اول را قبول دارد زیرا بدلیل اصل مساوات هر کسی بالقوه می تواند همه مناصب را بدست اورد اما تئوری مارکس قسمت اول را رد می کند زیرا جامعه ایده ال مارکس ان است که قدرت دولت به تدریج نابود گردد.افلاطون هرگز یک انقلابی نبوده ولی اندیشه اش غالب تفکرات انقلابیون شده زیرا برداشتی از اصل حاکمیت عقل شده که نتیجه اش این اصل انقلابی است که هیچ قانونی صرفا به این دلیل که قانون قدرت خود را از مذهب یا شاه یا سنت ها کسب کرده، نمی توان و نباید اطاعت کرد.با این حال همه با او موافقیم که شایسته ترین وعاقل ترین مردم باید در راس حکومت قرار گیرند وباید این امر را در زمانها ومکانها مختلف با شرایط موجود تطبیق داد.

۲/۲۹/۱۳۸۷

ابی

من به هنگام شکوفایی گل ها دردشت، بازبرخواهم گشت، تو به من می خندی
من صدا میزنم :آی !
بازکن پنجره را !
پنجره را می بندی
با من اکنون چه نشستن ها،خاموشی ها،با تو اکنون چه فراموشی هاست
چه کسی می خواهد من وتو ما نشویم ، خانه اش ویران باد
من اگر مانشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی ،خویشتنی
از کجا که من تو
شور یکپارچگی را درشرق باز برپانکنیم، ازکجا که من وتو،مشت رسوایان را وا نکنیم
من اگر برخیزم ،تو اگربرخیزی ، همه برمی خیزند.
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟
چه کسی بادشمن بستیزد ؟ چه کسی پنجه درپنجه هر دشمن دون آویزد؟
دشت ها نام تو را می گویند، کوه ها شعر مرا می خوانند
کوه باید شدوماند،رود بایدشدورفت، دشت بایدشدوخواند
در من این جلوه اندوه ز چیست ؟ در تواین قصه پرهیز که چه؟
در من این شعله عصیان نیاز، درتو د مسردی پاییز که چه؟
حرف راباید زد! درد راباید گفت! سخن ازمهرمن وجور نیست
سخن ازمتلاشی شدن دوستی است ، وعبث بودن پندار سرور آورمهر،
آشنایی با شور؟ وجدایی با درد ؟ ونشستن در بهت فراموشی، یا غرق غرور؟
سینه ام آینه ست،با غباری از غم .
تو به لبخندی ازاین آینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا، مرغ دستان تو پر می سازد
آه مگذار که دستان من آن ، اعتمادی که به دستان تو داردبه فراموشی ها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت، دست پرمهرمراسردوتهی بگذارد
من چه می گویم، آه...
با تو اکنون چه فراموشی ها، با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها ست
تو مپندار که خاموشی من، هست برهان فراموشی من.
<< حمید مصدق >>

۲/۲۸/۱۳۸۷

انرژی اتمی چیست؟





جرم و انرژی هم ارز هستند.در ساخته شدن هسته ها،بخشی از جرم اجزای سازنده هسته به صورت انرژی اتصال درمی آیدنسبت کاهش جرم به عدد اتمی را بخش مربوط به چیده شدن اجزا(بخش چیدن) می نامند.عناصر دارای عدد اتمی پایین،بخش چیدن منفی وعناصر با عدد اتمی متوسط،بخش چیدن مثبت دارند واین گروه پایدارترند.اگر عناصرسنگین شکافته شوند وهسته اتم های پایدارتر به وجود آورند؛مقداری کاهش جرم وجود خواهد داشت.کاهش جرم مشابهی هنگام همجوشی عناصر سبک وتشکیل عناصر متوسط نیز مشاهده می شود.این کاهش جرم به صورت انرژی در می آید. اثر نوترون بر هسته اورانیوم235 سبب شکافت آن به یک نوترون یا بیشتروتکه بزرگی با جرمهای تقریبا مساوی می شود و انرژی آزاد شده با کاهش جرم برابر است.اگر نوترون تولید شده باعث شکافتهای بیشتری شود ممکن است شکافته شدنهای پیاپی رخ دهد که به این واکنشها واکنش زنجیری می گوینداورانیوم232،اورانیوم233،اورانیوم235،،پلوتونیوم239،امریکیم241،امریکیم242توسط نوترون های گرمایی دستخوش شکافت هسته ای می شوند؛از میان ای ایزوتوپها اورانیوم235وپلوتونیوم239دارای اهمیت بیشتری هستند زیرا به سهولت در دسترس قرار می گیرند.شکافت سایر هسته های سنگین به نوترون های سریع نیاز دارند و کنترول چنین نوترون هایی دریک واکنش زنجیری دشوارتر است شکافت سریع توده ای از اورانیوم235یا هرهسته سنگین دیگری،اساس بمب های هسته ای را تشکیل می دهد و انرژی تولید شده دارای امکان تخریب فراوانی است.برای دستیابی به انرژی مفید لازم است واکنش شکافت مهار شود واین کار دریک رآکتور انجام می شود که مهار کننده ای نظیرآب، آب سنگین،گرافیت،بریلیم وغیره شمار نوترون ها را کاهش می دهند ونوترون های باقیمانده برای تولید انرژی های مفید کافی هستند.همین نکته تفاوت اساسی بمب اتمی و رآکتور اتمی است یعنی دربمب اتمی شکافت هسته کنترل نمی شود و واکنش به صورت زنجیری ادامه می یابد ولی در یک رآکتور شکافت هسته مهار می شودگرمای تولید شده در یک رآکتور،با روشهای متداول تبادل گرما،حذف می شود.نوترون های موجود در یک رآکتور را می توان برای تهیه ایزوتوپ های جدید مورد استفاده قرار داد.دشواریهای مهندسی درساختمان یک رآکتور بسیار فراوان است که از اثرتخریبی شدید نوترون ها برمصالح ساختمانی معمولی ولزوم استفاده ازموادی که به صورت انتخابی نوترون ها را جذب کنند،ناشی می شود.دشواریهای بیشتری نیز در مورد جداسازی ودفع فضولات شکافت،که اغلب به شدت پرتوزا هستند نیز وجود دارداگر عنصری سبکتر را برای تشکیل هسته سنگین تری به هم جوش دهند،انرژی همجوشی یا انرژی گداخت هسته ای آزاد خواهد شد،چنین همجوشی،فقط هنگامی که هسته ها دارای انرژی گرمایی بالایی باشند رخ میدهد که چنین دماهایی درمرکز ستاره ها،جایی که همجوشیهای هسته ای منبع عمده انرژی هستند و در بمب های اتمی وجود دارند.دماهای بالایی که دریک انفجار هسته ای پدید می آیند برای همجوشی هسته های سبک هیدروژن1،هیدروژن2وهیدروژن3 در بمبهای هیدروژنی مورد استفاده قرار می گیرند.دشواریهای عملی درایجاد یک فرایند همجوشی کنترل شده ازبدست آوردن انرژی از یک شکافت اتمی نیز بیشتر است وهنوزامکان دستیابی به انرژی مفید با استفاده از فرایند همجوشی هسته ای فراهم نشده است.


منبع:Dictionary of Chemistry-D.W.A Sharp

۲/۲۰/۱۳۸۷

شروع حکمت

تقابل آرزوهای انسان و مقاومت طبیعت از دیر زمانی باعث پیوند درون آدمی وجهان طبیعت شده است هرچند دراین نبرد طبیعت پیروز شده و بشراین نا توانی رادر طی این دوران به صورت اعتقادات دینی-اسطوره ای بروز داده است.این شرایط بشر را در موضع ظعف قرار داده است ولی از جهت دیگر او را به اندیشیدن وادار کرده است،همچنین پدبده های غیر قابل شناخت برای انسان مانند مرگ،علت حیات،خیروشروبسیاری سوالات دیگر باعث بوجود امدن مکاتبی شده که درصدد پاسخگویی به این مسایل بوده اند.
اورفیک ها؛انسان را متشکل از دوعنصرخدایی-آسمانی واهریمنی-خاکی می دانستند وبه تناسخ معتقد بودند.آنها براین باور بودندکه انسان با پرهیز از پلیدی به عنصر خدایی میرسد واگرتا لحظه مرگ به عنصر خدایی نرسیدپیوسته زاییده می شود تا درنهایت ازناپاکی ها رهانیده شود،درنتیجه اورفیک ها به روان انسان نوید سعادت و رستگاری می دهند.
مکتب ملطی؛طالس،آناکسیمندروس وآناکسینس که این مکتب را درشهر ملطیه پایه گذاری کردند.آنها ماتریالیسم طبیعت گرا بودند و به خدا اعتقادی نداشتند.
هراکلیتوس؛فیلسوف تاریک اندیش وبدبین که خرد را درهم سخن شدن با طبیعت می دانست و معتقد بودجهان خود به خود به وجود امده وهیچ خدا یا انسانی آن را نیافریده.او همه چیزرا درتغییر ودگرگونی می دانست.هراکلیتوس پایه گذار مفهوم دیالکتیکی است که بعدها در فلسفه هگل وکامل تر درجهان بینی مارکس دیده می شود.اومعتقد به کشمکشی ابدی میان اضداد درجهان است،خوبی وبدی را یکی می داند که درنظر ما متفاوت می ایند وشادی وغم را لازم وملزوم می داند.
مکتب الئا؛(کسنوفانس،پارمنیدس،زنون) معتقد بودند که هرگز به حقیقت کلی نمی توان رسید،هستی را یکپارچه و واحد می دانستند که نه تقسیم پذیر است ونه دگرگون شدنی و نه دارای حرکت،هستی نه از نیستی پدیدآمده ونه بار دیگر نیست می شود.
امپدوکلس-آناکساگوراس؛امپدوکلس ماتریالیست معتقد بودعناصربا کنش دو نیروی متضادجذب ودفع یا مهر و کین به وحدت می رسند یا از هم جدا می شوند،آناکساگوراس هوادار دموکراسی بود و به پیوند و جدایی عناصربر اساس نیروی عشق ونفرت اعتقاد داشت.فرضیه اومبنی بر تکامل هدفمند و قانونمند جانداران به علت گزینش طبیعیت ترکیبات دارای اهمیت تاریخی است.
اتوم گرایان(لوکیپوس،دموکریتوس)؛لوکیپوس نخستین کسی است که هم قانون علیت را وضع کردو هم قانون علیت تام را،هیچ چیز بدون علت به وجود نمی اید بلکه همه چیز به دلیل معین وجبر وضرورت به وجود امده است.دموکریتوس بر این باور بود که اتوم ها ذرات تقسیم ناپذیر،ابدی ودائما در حرکت هستند.به نظراو این جهان نه به دست خدا بلکه از سرضرورت وبه طور طبیعی به وجود امده است
سوفسطاییان(پروتاگوراس،گورگیاس)؛پروتاگوراس بی اعتقاد به هست ونیست خدایان بود و به ظن او انسان مقیاس همه چیز است ومقیاس هستی جیزهایست که هست ومقیاس نیستی چیزهایست که نیست.گورگیاس کوشید اثبات کند که هیچ چیز وجود ندارد واگر هم وجود دارد قابل فهم و شناخت نیست واگر هم قابل شناخت باشد قابل بیان برای دیگران نیست،سوفسطاییان حکیمانی دوره گرد بودند که به جوانان فن مجادله می اموختند تا بتوانند در بحث به هر شکل حرف خود را غالب کنند ودر ازای این آموزش پول دریافت می کردند.
سقراط؛او واقعیت را به سه بخش تقسیم کرد:عالم خارج یا طبیت،جامعه انسانی وذهن.سقراط تغییر جهتی را از بررسی طبیعت به سوی روابط انسانی بنیان نهاد وشروع به بررسی روابط اجتماعی وروابط انسانی به شیوه علمی نمود.به اعتقاد سقراط ساختارجهانی ساخته عقلی است که بر روال عقل انسانی می گردد گرچه برتری نامتناهی دارد بنابراین جهان ازانسان تبیین می گردد نه انسان از قوانین عام طبیت.سقراط نپذیرفت که حقیقت نسبی است،به ظن او رفتار اخلاقی باید مبتنی بر معرفت باشد و ان معرفت،معرفت به ارزش های جاویدان است و برای همه و در همه اعصار یکسان است.شناخت امروز ما از سقراط براساس نوشته های افلاطون است زیرا خود او هرگز چیزی ننوشته است بنابراین ما سقراطی افلاطونیزه شده را از لابه لای مجالس بحث های می شناسیم که افلاطون نقل می کند وهمواره نقش اول مباحثات سقراط است.