۵/۳۰/۱۳۸۷

خواب ناز

دیگر تبار تیره ی انسان برای زیست
محتاج قصه های دروغین خویش نیست
ما ذهن پاک کودک معصوم را
با قصه های جن وپری
و قصرهای نور آلوده می کنیم
آیا هنوز هم
دلبسته ی کالسکه ی زرینی ؟
آیا هنوز هم در خواب ناز قصر های طلایی می بینی ؟
حمید مصدق

۵/۱۸/۱۳۸۷

عصر تاریکی

قرون وسطی با دو نهضت رنسانس و رفورماسیون به پایان رسید،در این زمان اروپا سده های میانه را پشت سر نهاد و واردعصرجدیدی گردید وشاهد تحول عظیمی در عرصه علم،تکنولوژی،فرهنگ وحیات اجتماعی واقتصادی وسیاسی بود.نظام فئودالی در اروپا سقوط کرده ونظام اجتماعی-اقتصادی جدیدی به نام سرمایه داری شکل می گیرد که این نظام پویا ترین نظام تولیدی تاریخ بشری است.تفاوت اساسی را که در جهان بینی بعد از قرون وسطی شکل گرفت در دو نکته مهم می توان دید،یکی تضعیف حاکمیت کلیسا ودیگری افزایش قدرت علم،هر چند تضاد این دو از مدتها قبل آشکار شده بود ونخستین حمله جدی به کلیسا نظریه کپرنیک بود.در این زمان رشد علم جدید با تلاش کپرنیک و گالیله،اصلاحات دینی با مارتین لوتر و جان کالون،نهضت هنری با داوینچی ورافائل و نوگرایی ادبی پترارک ودانته محقق شد.درعصر رنسانس حرکتهایی در حوزه مسائل دینی نیز حادث شد که به جنبش اصلاحات دینی معروف است.این جنبش انقلاب عظیمی در روش دینداری مسیحیان اروپا وامریکا به وجود اورد ودر عرصه های دیگر نیز بسیار تاثیر گذاشت،اما رفورماسیون بر خلاف رنسانس یک نهضت درون مذهبی بود رنگ وبوی ضد مسیحیت نداشت.طی این تحولات مذهب پروتستان شکل گرفت وبنیان فکری مردم را دچار دگرگونی کرد و آنها را برای پذیرش زندگی دموکراتیک وروح سرمایه داری اماده کرد، به قول ماکس وبر پروتستانیسم در رشد سرمایه داری در غرب موثر بوده است.مارتین لوتراصلاحات مذهبی خود را در آلمان با کمک شاهزادگان،در انگلستان به کمک هنری هشتم انجام داد. دراین زمان اختلافات بین فرق مذهبی بالا گرفت وشاهان یگانه مراکزی بودند که وحدت ملی در حول انان دیده می شد وتحولات به نفع ناسیونالیسم در حال وقوع بود .لوتر وکالون تنها ان قسمت از تعالیم اگوستین را که به ارتباط روح با خدا بود را پذیرفتند و به قسمت مربوط به کلیسا توجهی نداشتند.به عقیده لوتر کلیسا برای خیر معنوی و دولت برای خیر مادی بشر لازم است ،کالون نیز به اموزش های جانشین برای ان دسته ازسنت ها کلیسا پرداخت که لوتر انها را کنار گذاشته بود ومسیحیت را به شکل یک دین اجتماعی معرفی کرد.پس از اصلاحات دینی وانقلاب علمی،سومین جریان مهم این عصر،اومانیسم بود که جنبشی فرهنگی بود که دایره اختیار وازادی انسان را در برابرخدا بر خلاف مسیحیت سده های میانه وسعت داد.در واقع اومانیسم واکنشی به اندیشه های جزمی قرون وسطایی بود وانسان محوری را در سر وشکل دادن به اوضاع سیاسی واجتماعی جانشین خدا محوری قرون وسطی کرد واین چنین بود که غرب از عصر تاریکی خارج شد .