
افلاطون فیلسوف ایده آلیست،براین باوراست که دموکراسی بی حد و حصر خطرناک است.به همین دلیل معتقد است که برای هر کاری باید به سراغ متخصص ان کار باید رفت،برای اداره یک مملکت نیز باید کسی را یافت که برای ان کار آماده شده و کارهای کوچک تر راخوب انجام داده که به اوکار بزرگتری واگذار شود،که این اندیشه به یک جمهوری آریستوکرات منتج می گردد.برای داشتن یک حکومت خوب باید ابتدا افراد خوبی داشته باشیم،حکومت از افراد تشکیل شده بنابراین پرورش انسانهای خوب به داشتن حکومت خوب می انجامد.به نظر افلاطون رفتار انسانی دارای سه منبع هستند:میل،هیجان،عقل
قوای عقلی،علمی وفلسفی باید تقویت و حمایت شود و حکومت را بدست گیرد.آنان که دارای قوای میلی زیاد هستند ودر طلب مادیات اند وبه فکر سود و زیان در کارها می باشند اهل صنعت وکسب هستند.برخی هم قوای هیجان واراده قویزیاد دارند وغرور وافتخار انان در قدرت است نه در تملک،این اشخاص نیروهای نظامی وجنگی خواهند بود.پاسداران شامل حاکمان ونظامیان جمهوری مطلوب افلاطونی دارای سه عامل اند:عامل روحی،عامل جسمی،عامل اخلاقی
برای کسب عامل جسمی باید کودکان را تا ده سالگی به ژیملاستیک وتربیت بدنی واداشت تا ازلحاظ جسمی سالم وقوی بار بیایند اما این نوع تربیت ممکن است انان را تک بعدی وخشن بار بیاورد برای همین باید عامل روحی به وسیله موسیقی(موسیقی در زبان یونانی شامل شعر،رقص وآواز می شود)تقویت شود،موسیقی خلق خوی آنان را نرم کرده و باعث هماهنگی می شود وحتی استعداد پذیرش عدالت را افزایش می دهد اما این دو هنوز کافی نیست ونیاز به پایه سوم اخلاق نیز می باشد زیرا انان باید با دیگران مهربان بوده ودر قبال هم مسئولیت پذیر باشند،اما انسان طبعا خودخواه،حریص وحسود است.چگونه می توان اطمینان داشت که رفتار مطلوب از انان سر می زند یا نه؟نمی شود همواره از انان مراقبت کرد قوای انتظامی بالای سر انان قرار داد چون کارساز نیست .برای تامین مسایل اخلاقی از قدرت مافوق طبیعی کمک گرفت،باید مذهب داشته باشیم باید به خدا معتقد باشیم،ایمان به خدا وزندگی پس از مرگ توان ما را درجنگ افزایش می دهد،تحمل ما را درهنگام مرگ نزدیکان ومشکلات بالا می برد.اما پس از این سه عامل بایدرشته مسایل خانوادگی دوستیها را از هم گسست،کسانی که قرابت های زیادی دارند مورد اطمینان نیستند.پس ازطی مراحل سخت وامتحانات کسانی که قبول می شوند ده سال دیگر به تمرینات جسمی وذهنی واخلاقی پرداخته تا باز مورد امتحان قرار گیرند وافرادی که قبول نشده اند،معاونین ودستیاران خواهند بود.اما کسانی که قبول شده اند باید ابتدا فن صحیح فکر کردن را بیاموزند که همان فلسفه مابعدالطبیعه است و انگاه حکومت کردن از روی عقل که همان سیاست است.این جوانان بدین منظور باید مثل را بیاموزند که احتمالا عقیده افلاطون از مثل شناخت یک چیز در تمامی واحد ان یعنی:کلی-قانون-غایت می باشد.پس از پنج سال یادگیری مثل آنان ازحیطه علوم نظری به مسایل عملی رو می اورند وپانزده سال با مردمی که بعضی بیرحم،حریص وسودجوهستند در زمینه اقتصادی وبا مردم که جنگجو و مکار شراکت می کنند ودر این راه حکمتی را از راه تجربه می آموزند،اینها خود به خود باید در راس حکومت قرار بگیرند.این حکومت بسیار شبیه به حکومت اشرافیت خواهد بود ولی نه آن اشرافیت موروثی بلکه یک آریستوکراسی دموکراتیک(افلاطونی).اما انچه جمهوری افلاطونی ندارد مفهومغیر قابل پیش بینی بودن وتغییر وتحولی است که هراکلیتوس بدان اشاره داشت.افلاطون دنیا را ثابت وبدون تحول درنظر گرفته،حکومت او علم محض است.در تئوری افلاطون دو قسمت مجزا وجودارد که عبارتند از:اول انکه دولت اعمالی را انجام می دهد که برای بقای خودش لازم است و دوم انکه این اعمال باید فقط توسط کسانی خاص از بدنه همان دولت انجام گیرد.البته اندیشه دموکراسی امروزی قسمت دوم را رد می کند ولی قسمت اول را قبول دارد زیرا بدلیل اصل مساوات هر کسی بالقوه می تواند همه مناصب را بدست اورد اما تئوری مارکس قسمت اول را رد می کند زیرا جامعه ایده ال مارکس ان است که قدرت دولت به تدریج نابود گردد.افلاطون هرگز یک انقلابی نبوده ولی اندیشه اش غالب تفکرات انقلابیون شده زیرا برداشتی از اصل حاکمیت عقل شده که نتیجه اش این اصل انقلابی است که هیچ قانونی صرفا به این دلیل که قانون قدرت خود را از مذهب یا شاه یا سنت ها کسب کرده، نمی توان و نباید اطاعت کرد.با این حال همه با او موافقیم که شایسته ترین وعاقل ترین مردم باید در راس حکومت قرار گیرند وباید این امر را در زمانها ومکانها مختلف با شرایط موجود تطبیق داد.
قوای عقلی،علمی وفلسفی باید تقویت و حمایت شود و حکومت را بدست گیرد.آنان که دارای قوای میلی زیاد هستند ودر طلب مادیات اند وبه فکر سود و زیان در کارها می باشند اهل صنعت وکسب هستند.برخی هم قوای هیجان واراده قویزیاد دارند وغرور وافتخار انان در قدرت است نه در تملک،این اشخاص نیروهای نظامی وجنگی خواهند بود.پاسداران شامل حاکمان ونظامیان جمهوری مطلوب افلاطونی دارای سه عامل اند:عامل روحی،عامل جسمی،عامل اخلاقی
برای کسب عامل جسمی باید کودکان را تا ده سالگی به ژیملاستیک وتربیت بدنی واداشت تا ازلحاظ جسمی سالم وقوی بار بیایند اما این نوع تربیت ممکن است انان را تک بعدی وخشن بار بیاورد برای همین باید عامل روحی به وسیله موسیقی(موسیقی در زبان یونانی شامل شعر،رقص وآواز می شود)تقویت شود،موسیقی خلق خوی آنان را نرم کرده و باعث هماهنگی می شود وحتی استعداد پذیرش عدالت را افزایش می دهد اما این دو هنوز کافی نیست ونیاز به پایه سوم اخلاق نیز می باشد زیرا انان باید با دیگران مهربان بوده ودر قبال هم مسئولیت پذیر باشند،اما انسان طبعا خودخواه،حریص وحسود است.چگونه می توان اطمینان داشت که رفتار مطلوب از انان سر می زند یا نه؟نمی شود همواره از انان مراقبت کرد قوای انتظامی بالای سر انان قرار داد چون کارساز نیست .برای تامین مسایل اخلاقی از قدرت مافوق طبیعی کمک گرفت،باید مذهب داشته باشیم باید به خدا معتقد باشیم،ایمان به خدا وزندگی پس از مرگ توان ما را درجنگ افزایش می دهد،تحمل ما را درهنگام مرگ نزدیکان ومشکلات بالا می برد.اما پس از این سه عامل بایدرشته مسایل خانوادگی دوستیها را از هم گسست،کسانی که قرابت های زیادی دارند مورد اطمینان نیستند.پس ازطی مراحل سخت وامتحانات کسانی که قبول می شوند ده سال دیگر به تمرینات جسمی وذهنی واخلاقی پرداخته تا باز مورد امتحان قرار گیرند وافرادی که قبول نشده اند،معاونین ودستیاران خواهند بود.اما کسانی که قبول شده اند باید ابتدا فن صحیح فکر کردن را بیاموزند که همان فلسفه مابعدالطبیعه است و انگاه حکومت کردن از روی عقل که همان سیاست است.این جوانان بدین منظور باید مثل را بیاموزند که احتمالا عقیده افلاطون از مثل شناخت یک چیز در تمامی واحد ان یعنی:کلی-قانون-غایت می باشد.پس از پنج سال یادگیری مثل آنان ازحیطه علوم نظری به مسایل عملی رو می اورند وپانزده سال با مردمی که بعضی بیرحم،حریص وسودجوهستند در زمینه اقتصادی وبا مردم که جنگجو و مکار شراکت می کنند ودر این راه حکمتی را از راه تجربه می آموزند،اینها خود به خود باید در راس حکومت قرار بگیرند.این حکومت بسیار شبیه به حکومت اشرافیت خواهد بود ولی نه آن اشرافیت موروثی بلکه یک آریستوکراسی دموکراتیک(افلاطونی).اما انچه جمهوری افلاطونی ندارد مفهومغیر قابل پیش بینی بودن وتغییر وتحولی است که هراکلیتوس بدان اشاره داشت.افلاطون دنیا را ثابت وبدون تحول درنظر گرفته،حکومت او علم محض است.در تئوری افلاطون دو قسمت مجزا وجودارد که عبارتند از:اول انکه دولت اعمالی را انجام می دهد که برای بقای خودش لازم است و دوم انکه این اعمال باید فقط توسط کسانی خاص از بدنه همان دولت انجام گیرد.البته اندیشه دموکراسی امروزی قسمت دوم را رد می کند ولی قسمت اول را قبول دارد زیرا بدلیل اصل مساوات هر کسی بالقوه می تواند همه مناصب را بدست اورد اما تئوری مارکس قسمت اول را رد می کند زیرا جامعه ایده ال مارکس ان است که قدرت دولت به تدریج نابود گردد.افلاطون هرگز یک انقلابی نبوده ولی اندیشه اش غالب تفکرات انقلابیون شده زیرا برداشتی از اصل حاکمیت عقل شده که نتیجه اش این اصل انقلابی است که هیچ قانونی صرفا به این دلیل که قانون قدرت خود را از مذهب یا شاه یا سنت ها کسب کرده، نمی توان و نباید اطاعت کرد.با این حال همه با او موافقیم که شایسته ترین وعاقل ترین مردم باید در راس حکومت قرار گیرند وباید این امر را در زمانها ومکانها مختلف با شرایط موجود تطبیق داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر