۹/۰۳/۱۳۸۹

دل تنگی

تمام مرتجعان غول گول دنیایند
همیشه سد بلندی به راه فردایند
بیا بیا بریم
که در هراس از این قوم کینه توزم من
و سخت می ترسم
که کار را به جنون
و مهربانی ما را به خاک و خون بکشند
چگونه می گویی
به هر کجا که رویم آسمان همین رنگ است
بیا بیا بریم
آه، من دلم تنگ است

بیا بیا برویم
کجاست نغمه عشق و نسیم آزادی
در این کویر نبینم نشان آبادی
نشانه شادی
دلم گرفت از این شیوه های شدادی
بیا، بیا برویم
خوشا که رستن و رفتن
به سوی آزادی
حمید مصدق



۷/۲۳/۱۳۸۹

دین و دولت (بخش دوم)

در ادامه بخش اول این مطلب باید به تفاوت وظیفه اصلی دین و دولت بپردازیم؛ به نظر لاک وظیفه حکومت حفظ و حراست از هستی و اموال مردم است که متعلق به زندگی دنیوی آنها است و دولت هم اجتماعی از افراد است که فقط برای تامین و پیشبرد علایق مدنی متشکل می شوند و علایق مدنی آنها زندگی و آزادی و تندرستی و آسایش و تملک پول و زمین و ...می باشد و از سوی دیگر مذهب، اجتماع داوطلبانه افراد بنا برتوافق مشترکشان به هم می پیوندند تا به شیوه ای که به گمان ایشان در پیشگاه خداوند مقبول است به عبادت بپردازند و وظیفه دین این که بنا بر فرمانها و اصول تقوا و دیانت، زندگی افراد را نظام بخشد. پس میبینیم که با دو حوزه متفاوت روبرو هستیم حوزه مادیات و حوزه معنویات، مسائل درونی و برونی که هر کدام به ناچار به راه خویش می روند  و انحراف هر یک در جهت منطبق ساختن تصنعی با دیگری، یکی از این دو حوزه و گاه هر دو حوزه از معنای حقیقی خود تهی می سازد. شاید وضعیت کنونی ما دقیقا مصداقی بر این مدعا باشد چرا که حکومت از وظایف اصلی خود که قطعا تامین آسایش و آرامش و دغدغه های اولیه انسانی است بازمانده است و دین هم به شدت تضعیف شده و مردم علت اصلی این گرفتاریها را مذهب می دانند و مذهبی که در دل مردم جای ندارد چگونه می تواند راهی برای آرامش معنوی آنان باشد و آنان را به سوی خداوند خویش سوق دهد بنابراین این التقاط هم دین و هم دولت را از وظایف و کارکردهای خود بسیار دور ساخته است.

۷/۰۲/۱۳۸۹

دین و دولت (بخش اول)

از دین و دولت زیاد گفته اند و زیاد هم شنیده ایم اما چیزی که بدان توجه کمتری می شود این است که چه کسی در این باره نظر می دهد مثلا یک کشیش مسیحی در عصر ظلمات اروپا دین مسیح را عینا قاعده زندگی در تمامی جوانب می دانست و یک آخوند شیعه هم دیانت وسیاست ما را عین هم می داند به همین ترتیب یک بقال هم می تواند بگوید اگر زمام امور مملکت به دست بقالان بیفتد همه چیز اصلاح و همه حقوق از دست رفته مردم باز گردانده می شود و در حقیقت هر کس سنگ خودش را بر سینه می زند. اما این التقاط دین و دولت که سبقه چند هزار ساله هم دارد جامعه بشری را دچار بحرانهای فراوان کرده و در واقع عامل عقب ماندگی های بسیار بوده است، چرا؟ شاید به این دلیل که اساسا این دو با هم در تضاد هستند و یا اینکه این دو قابل جمع با هم نمی باشند. "هابز" احساسات و علایق مذهبی را یکسره توهم و خیال می پندارد و مذهب را کوته فکری خطر ناکی می شمارد که باید زیر نظر حاکمان باشد تا به شکل مطلوب و در فرصت مناسب مورد استفاده قرار گیرد اما "لاک" نظرات دیگری دارد و می پندارد که ماهیت خطر ناک دین در واقع با دخالت دولت است که بنیان نهاده می شود و اگر حکومتها ادیان مختلف را آزاد بگذارند و تفاوتی بین دین مطلوب خویش و ادیان دیگر قایل نشوند هیچ مشکلی بوجود نخواهد آمد، می بینیم که این سخن تا به امروز نیز مصداق دارد یعنی در همین سرزمین ما هر کجا که قومیت ها و مذاهب متفاوت با آنچه مورد تایید حکومت است وجود دارد، نا امنی، فقر شدید امکانات و درگیری و خشونت فراوان به چشم می خورد و در مناطق دیگر آرامش و آسایش بیشتری موجود است، چرا؟ تنها یک دلیل وجود دارد: ماندن مردم بر سر اعتقادات خود و پا فشاری حکومت برای تغییر ویا به انزوا کشاندن آنها.
باور کن هیچ یک از تحریکات و تشنجات دینی، ناشی از اعتقاد فلان جامعه مذهبی نیست، بلکه به طور طبیعی مقتضای بشر این است که زیر فشار تحمیلات گرانی قرار گیرد، می کشد که یوغ آزار دهنده اسارت را از گردن باز کند۱.
1-مکتوبی در باب مدارا اثر جان لاک

۶/۰۷/۱۳۸۹

آزادی و قانون در باور جان لاک

معنای آزادی چیست؟ پرسشی واحد اما با بی نهایت پاسخ و هر پاسخ بر گرفته از شرایط فکری و حتی روحی-روانی پاسخ دهنده است و البته گاهی به عمد این پاسخ ها به کجراه می رود و به دلیل ایجاد فرصت برای سواستفاده های بعدی می باشد. در واقع آزادی نه به معنای بی قانونی است و نه به معنای رهایی از قیود. تعریف جان لاک از آزادی به این دلیل بسیار مهم است که او از جمله مهمترین نظریه پردازان انقلاب 1688انگلستان بوده و همین طور انقلاب امریکا را نیز بسیار تحت تاثیر قرار داده است و به عبارتی او را از بنیانگذاران لیبرالیسم خوانده اند.
لاک "آزادی را بر خلاف گفته برخی انجام هر آنچه که می خواهیم نمی داند بلکه به ظن او آزادی آن است که فرد تا جایی که قوانین متبوعه به او اجازه می دهد، در آنچه که می خواهد با شخص خود، کار خود و مستملکات خود و تمامی دارایی خود بکند، آزاد باشد و زیر فرمان اراده خودسرانه دیگری نباشد، و به دنبال هر راهی که می خواهد برود."
خداوندان اندیشه سیاسی نوشته و.ت.جونز
اما در این تعریف کلی لاک معنای تعقل به طور مشهودی گنجانده شده زیرا فرد نادان که از قوه تعقل بی بهره است و عملا از قانون و هر آنچه که در پی آن می آید بی خبر است نمی تواند از قانون تبعیت کند و چون غایت قانون محافظت از آزادی و توسعه آن است، عدم درک یکی فهم دیگری را نیز ناممکن می نماید و در این حالت فرد نادان عملا آزاد نیست پس آزادی بشر و اختیار انجام اراده او بر عقل او استوار است که به وی شناسایی قانونی را که باید از آن تبعیت کند می دهد و به او می فهماند که تا چه حد از آزادی خویش می تواند استفاده کند.در عمل لاک انسان را موجودی می خواند که جامعه باید به شرط تعقل آزادی آو را در چهارچوب قانون به رسمیت بشناسد.

۵/۲۵/۱۳۸۹

هویت اصیل

بدلیل اتفاقات اخیر، برام این سوال یه بار دیگه مطرح شد: هویت اصیل در مملکت ما چیه؟ هویت ملی یا مذهبی . البته منظورم حوزه فردی نیست چون در حوزه فردی هر کسی بدیل اعتقادات خودش اصالت رو به یک موردی میده؛ اما به طور عمومی فردی که توی این سرزمین بدنیا اومده، سرزمینی که فعلا دین اسلام، دین رسمی اونه به هویت ملی چنگ میندازه یا هویت اسلامی رو به عنوان ریشه و پایه هویت خودش میپذیره؟ والبته کدام یکی منطقی و قابل قبوله؟ در مورد ملیت باید پذیرفت که وقتی کسی در سرزمینی بدنیا اومد، اصالتا به اون سرزمین تعلق داره حتی اگه از کشورش خارج بشه یا حتی تابعیت کشور دیگه رو بگیره باز هم پس از ذکر کشور متبوعش نام سرزمینی که در اون متولد شده رو ذکر میکنن بنابراین فرار از هویت ملی حداقل در لفظ ممکن نیست. اما در مورد کشور ما مسئله مهمتری هم وجود داره و اون تاثیر مملکت ما در چند هزار سال گذشته در پیشرفت فرهنگ و تمدن جهانه که باعث میشه هویت ایرانی یک افتخار برای هر فرد به حساب بیاد گرچه در دویست سال گذشته تا به امروز ننگ و نکبت جای افتخار و عزت رو گرفته اما به هر حال برای یک ایرانی همان سبقه تمدن و فرهنگ هم میتونه خیلی معنا داشته باشه. اما برگردیم به هویت اسلامی یک ایرانی، هویتی که هیچ زمان ذاتی و قطعی نبوده، به یک دلیل ساده و اون هم اینکه به دستور خود اسلام یک فرد نمیتونه ونباید دینش رو با اجبار یا با ارث بردن از پدرانش انتخاب کنه بلکه باید آزادانه و با استفاده از قوه تعقل خودش به انتخاب و پذیرش یک دین بپردازه پس واضح که دین به با توجه به متن خود دین مانند ملیت نه با انسان بدنیا میاد و نه الزاما با انسان از دنیا میره و مسئله دوم هم اینه چنگ انداختن یک ایرانی به هویت دینی بار معنایی مثبتی برای اون نداره و به عبارت بهتر چندان مورد قابل افتخار یا سبب آبرو نیست که بررسی این موضوع در این مقال نمیگنجه. با این همه یک نفر در این سرزمین به هر دلیلی نامی از فرهنگ ایرانی به زبان اورده ولی در این بین هزار مدعی پیدا شده که فرهنگ ایرانی و احساسات ناسیونالیستی چه معنایی در یک سرزمین اسلامی داره؟ واقعا چطور کسانی که نهایت افق دیدشون انتهای دماغشونه در مورد فرهنگ و تمدن ایرانی این طور قضاوت میکنن. این سوال هم مثل هزاران سوال دیگه توی این مملکت جوابی نداره.

۵/۲۱/۱۳۸۹

یک قطعه ابدی

مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
سوزن گرامافون
روی نام تو گیر کرده است.
رسول یونان

۵/۰۸/۱۳۸۹

دنیای رنجبران

چندیست به سبب اشتغال در صنعت با کارگران بسیاری آشنا شده ام، کارگرانی که قدرت دستان آنان به اندازه قدرت فکر مهندسین است و اگر آنان نباشند هیچ طرحی عملی نیست. شنیدن صحبت کارگران و نشستن پای درد دل آنها گرچه ملال آور است ولی مرا ناخودآگاه به سراغ منابع فکری مارکس میبرد. آنجا که کارگری از حقوق هفت ماه به تاخیر افتاده اش میگوید، آنجا که از شرایط سخت کار و زندگی می نالد، آنجا که از دروغ و تزویر مدیران غمگین است(شاید نمیداند این وصف تمام سرزمین ماست). من بخود میلرزم وقتی که سراغ عدالت خداوند را از من میگرند، نمی توانم ماتریالیسم تاریخی مارکس را برایشان شرح و بسط دهم، به سخنرانی انگلس بر سر تابوت مارکس می اندیشم وقتی که می گفت آدمی باید قبل از هر چیز غذا و آشامیدنی و پوشاک و مسکن داشته باشد تا بتواند به سیاست و علم و هنر و مذهب بپردازد. همان مذهبی که به این کارگران میگوید در هر حال شکرگذار باشید و تسلیم و فروتنی پیشه کنید؛ حال نیک می فهمم که چرا دین به ظن مارکس افیون مردم است. کارگری که تنها به دنبال حق خود است و توقع رفتاری انسانی را دارد جسور خوانده میشود و گاهی هم مخل نظم و امنیت و تنها چیزی که برای من پس از هر روز کاری باقی می ماند صدای خوش یکی از همین کارگران است که میخواند: مرغ سحر ناله سر کن ...
در این مقال من بر آن نبوده که بر مارکس ارج بی جهت نهم و یا او را نقد کنم تنها به این فکر میکنم که دو قرن پیش مردی به حال کارگران اندیشه کرده بود و تمامی جوامع چه سوسیالیست و چه سرمایه دار او را به خاطر ترسیم تصویر دنیای بدون فقر می ستایند ولی افسوس که امروز مردی نیست.

۴/۲۴/۱۳۸۹

حالا باید بخندیم؟

همیشه گفتن که خندوندن کار سختیه اونهم تو این شرایط که یه عده نان خوردن ندارن، یه عده از کار بیکار شدن، بقیه هم که غصه اونها رو خورده اما ما توی این سرزمین نوابغی داریم که میتونن مردم با همه این مشکلات و بدبختی ها بخندونن مثلا خود من با کلی گرفتاری امروز اونقدر خندیدم که سرم درد گرفت ولی این نوابغ چطوری طنازی میکنن؛ خیلی هم سخت نیست. مواد لازم برای یک عدد مسخره بازی: یک عدد شهرام امیری، یک عدد فیلم افشاگرانه، مقداری سخنرانی سخنگوی وزارت امور خارجه و یک استقبال گرم و احساسی به میزان کافی. حالا کافیه که چشمامون رو ببندیم و عقل و منطق رو بفرستیم تعطیلات اونوقت با این معجون حضرات حسابی میخندیم و این اوضاع افتضاح رو از یاد میبریم.

۴/۱۴/۱۳۸۹

روحانی و...

چند روز پیش ایمیل جالبی از یک از دوستان عزیزم رسید که گفتم آوردنش اینجا خالی از لطف نیست:
اولين روحاني جهان اولین شيادی بودکه به اولین ابله رسيد. "ولتر"
يک فيلسوف تابحال هرگز يک روحاني را نکشته است،در حاليکه روحانيون فلاسفه زيادي را کشته اند... "دنيس ديروت"
وقتي که مردم بيشتر آگاه مي شوند،کمتر به روحاني و بيشتر به معلم توجه مي کنند. "رابرت گرين اينگر سول"
وقتي مروجين مذهبي به سرزمين ما آمدند، در دست شان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمين هايمان را داشتيم. پنجاه سال بعد،ما در دست کتاب هاي مقدس داشتيم و آنها در دست زمين هاي ما را داشتند. " جومو کيانتا"
روحانى نسبت به برهنگى و رابطه طبيعى دو جنس حساسيت دارد،اما از کنار فقر و فلاکت مى گذرد. "سوزان ارتس"
کشيش ها مى گويند که آنها به مردم بخشيدن و خيريه را مى آموزند.اين طبيعى است.. چون آنها خود از پول صدقه مردم زندگى مى کنند.همه گداها مى آموزند که مردم بايد به آنها پول بدهند.. "رابرت گرين اينگر سول"
قسمت هايى از انجيل را که من نمى فهمم ناراحتم نمى کنند،قسمت هايى از آن را که مى فهمم معذبم مى کنند."مارک تواين"
به من بگو قبل از تولد کجا بوده ايتا به تو بگويم پس از مرگ کجا خواهي رفت. "نيچه"
يكي از بزرگترين تراژدي هاي بشريت اين است كه اخلاقيات بوسيله دين دزديده شده است.. " آرتور سي كلارك"
مذهب ،آه خلق ستمديده است،قلب دنياي بي قلب و روح شرايط بي روح.مذهب افيون توده هاست . "كارل ماركس"
دين،افساري است که به گردن تان مي اندازند،تا خوب سواري دهيد،و هرگز پياده نمي شوند،باشد که رستگار شويد... "کائوچيو"

۳/۳۰/۱۳۸۹

کاربرد مذهب در سیستم سیاسی

به طور کلی دو راه مهم برای جلوگیری از طغیان و شورش در مقابل یک نظام سیاسی وجود دارد. راه اول که منطقی به نظر می رسد و جوامع دموکراتیک در جهت نیل به آن می کوشند که همان ایجاد رضایت عمومی و احقاق منافع اکثریت جامعه و در حالت ایده آل منطبق شدن منافع خصوصی و منافع اجتماع. راه دوم سرکوب به دو روش فیزیکی و نظری، سرکوب فیزیکی که به کمک نیروی نظامی و... انجام می گیرد. وسرکوب نظری که تاثیرات مخرب تر و ماندگارتری دارد با وانمود کردن دولتها به برآوردن رضایت عمومی شروع می شود و در ادامه سعی به در اختیار گرفتن آرمانها و آمال مردم به وسیله ابزارهایی که هر حکومت در اختیار دارد، می کند تا بدین وسیله نیرو محرکه جامعه را در دستان خود داشته باشد و برای القای باورهای حکومت ابزاری مانند رسانه ها، دانشگاهها ومذهب مورد بیشتری استفاده قرار می گیرد. از این میان مذهب همواره نقش پر رنگتری دارد و اگر به شکل مطلوب حکومت در جامعه نهادینه گردد عاملی مهم در کنترل خواست های مردم است. به قول هابز اساس مذهب در ترس و اطاعت است که اگر این ترس از قدرت نامرئی مورد پذیرش همگان باشد مذهب و اگر مورد پذیرش عده قلیلی شود خرافات نامیده می شود که در هر دو صورت عده ای را ناخواسته ملزم به رعایت اصولی و عقایدی می نماید که می تواند مطلوب حکومت باشد. اما این ترس و سلسله قواعد چه کاربردی برای یک حکومت سرکوبگر دارد؟ عقل از ویژگی های خاص بشر است و به واسطه این نیرو انسان پرسشگر است و به دنبال جواب است، چرا جوامعی رو به جلو در حرکت اند وجوامعی در حال سقوط، چه عاملی سعادت بشر را رقم می زند، و همین طور انسان متوقع است و رفاه و آسایش بیشتری را طلب می نماید اما بنیانگذاران و قانون گذاران به دنبال حفظ مردم در حالت فرمانبرداری و آرامش هستند، آرامش که حکومت آنان را حفظ و فرمانبرداری که آنان را تصدیق می کند. بنابراین این بنیانگذاران تخم اعتقاد و قواعدی را در دل مردم می کارند و خود را مقام الهی در این مذهب می خوانند بین ترتیب به دلیل همراهی افراد مذهبی و عده ای خرافه پرست به اسم مردم سرکوب کل جامعه ساده تر می شود. اما این نظام مذهبی-سیاسی به دلیل تضادهای درونی و شکافهای عملی-اعتقادی متزلزل خواهد بود. این حکومت به یک کاریزمای خردمند و مهربان و صادق و گاهی مقدس وابسته است و این شخصیت با بروز جنبه های پنهان خویش، خود و حکومت خود را نابئد خواهد ساخت و دراین بین آنچه شهرت به خردمندی است با قبول دو امر متناقض مانند آزادی و قیود مذهبی و ... در هم می شکند، آنچه شهرت به صداقت را نابود می سازد سخن از باوری است که خود طبقه حاکم بدان باور ندارد مانند زندگی ساده، دوری از شهوات در گفتار و در عمل پول پرستی و شوترانی طبقه حاکم. آنچه شهرت به مهربانی را از میان می برد تضاد بین منافع مردم و حکومت و استفاده از قدرت در جهت سرکوب مردم و کشتار مردم. بدین شکل یک حکومت اقتدارگرا با گرایش مذهبی خود، باعث نابودی خویش می گردد چنانکه تا کنون هم چنین بوده است.

۳/۲۲/۱۳۸۹

نامه

قریب یک سال است که در آن روز جا ماندم، روزی فراموش نشدنی، روزی که چوب خوردیم، روزی که اشک ریختیم، روزی که آه کشیدیم ولی ای کاش فقط همین بود؛ ای کاش زیر آسمان آبی، زمین سرخ نمیشد، ای کاش حزن ما و شوق آنان به هم گره نمی خورد، ای کاش چرایمان پاسخی داشت، ای کاش باری در دل آن آشک و آه امید هم بود، امید به همان فریادها که نه از خس و خاشاک که از خاک و ریشه اند، امید به آنان که آهنگ هماهنگ آزادی و عشق سر دادند و این سرود را پایانی نیست مگر رسیدن
من شکو فایی گل های امید م را در رویاها می بینم
و ندایی که به من می گوید:
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است

۳/۲۰/۱۳۸۹

جوک سال

گر چه این روزها خنده با ما غریبه شده ولی باز شاهکارهای صدا و سیما مردم را به لبخندی وادار میکنه. شهرام امیری، دانشمند هسته ای توسط نیروهای سی.آی.ای ربوده شده و تحت شدید ترین شکنجه ها قرار گرفته تا اینکه به مطالبی در جهت سیاست امریکا اعتراف کنه، که نمیکنه اما در کمال صحت ودر یک مکان آرام و دارای امکانات به ارسال یک فیلم افشاگرانه برای جهانیان می پردازه و معمای پیچیده ای را حل می کنه، با این وصف چند احتمال را بیشترممکن می دونم:
1-گوشهای ما از حد معمول درازتره
2-گوشهای دوستان افشاگر خیلی درازه
3-امریکا خیلی مهربونه که با یه اسیر اینطوری پسر خاله میشه
و شاید احتمالات دیگه وجود داره که به عقل من نمی رسه.

۳/۱۳/۱۳۸۹

اصل حاکمیت در اندیشه سیاسی هابز

هابز در مهمترین اثر خود، لویاتان می گوید تشکیل جامعه مدنی و سیاسی بر مبنای رفتار عقلانی بشر است و هیچ ربطی به باورهای ماوراءالطبیعه ندارد که این اندیشه شاید به دلیل زمان زندگی او(قرن17) یعنی زمان شکوفایی علم جدید می باشد. پیش از رنسانس عموما دولت امری طبیعی می شناختند نه امری ساخته دست بشر ولی هابز اولین اندیشمندی است که به طور منسجم دولت را ساخته دست بشر معرفی می کند و نتیجه می گیرد که حکومت مبتنی بر رضایت افراد است.
هابز در لویاتان در ابتدا شرایط لازم برای رسیدن به امنیت و آرامش را بررسی کرده و بعد به بررسی ایجاد قرار داد اجتماعی و دولت مطلوب می پردازد، در این مرحله او ابتدا مفاهیمی مانند حق طبیعی، وضع طبیعی و قرارداد اجتماعی را تبیین می کند. او حق طبیعی را حق صیانت نفس می داند و زمانی را که در یک رقابت دائمی برای کسب قدرت بیشتر به جهت حفظ همین حق میگذرد را وضع طبیعی می خواند و این وضع با سپردن اختیار به گروه دیگری برای ایجاد امنیت و آرامش، که همان قرارداد اجتماعی به پایان می رسد. میتوان چنین نتیجه گیری کرد که در تفکر هابز حکومت نباید مطلقه باشد ولی نیاز به آن مطلق است.

۳/۰۲/۱۳۸۹

چه بگویم؟

ای یار نازنین
ما باد را
هرگز نکاشتیم که توفان درو کنیم
ما بذر کاشتیم
همت گماشتیم
که تا روید از زمین
اما شبی که جشن درو گرم گشته بود
-در آن بزم دلنشین -
ناگه حرامیان ...
چه بگویم دگر-
همین!
حمید مصدق

۲/۳۰/۱۳۸۹

واچمن (Watchmen)


واچمن یک اثر نوآر با تم سیاسی است که سازندگان آن می کوشند کاربرد خشونت وجنایت را در جلوگیری از خشونت بیشتر به نمایش در آورند و در یک اقدام آنارشیستی و فرا قانونی جهان در حال نابودی را نجات بخشند. دید ماکیاولیستی در این فیلم مشهود است و مولف در اجرای هدف، هر وسیله ای را توجیه شده می پندارد. زمان فیلم در دهه 1980 و پس از جنگ ویتنام و در بحبوحه جنگ سرد و ترس از جنگ اتمی است و فضای بی اعتمادی وخشونت در تمام مدت فیلم مشهود است اما زاک اسنایدر که قبلا ساخت فیلم 300 را بر عهده داشته واین فیلم را بر اساس نوول گرافیکی آلن مور کارگردانی کرده است در تیپ سازی ها چندان موفق نیست و کاراکترها چندان باور پذیر از آب در نیامده است، شخصیت های متعددی که در فیلم هستند هر یک تبلوری از انسانهای پیرامون ما می باشند. دکتر مانهتن یک ابر قهرمان فانتزی که در نهایت تسلیم سیاست بازی قدرتمندان می شود، آدری که با نبوغ خود سعی در نجات دنیا با استفاده از هر ابزاری که در دست دارد، می باشد، رورشاک که انسانی نا هنجار است و تن به سازش نمی دهد و خط کشی خوب و بد او مطلق است و شخصیتهای دن و لوری که منفعل اند و در برخورد با مسائل به اراده قدرت برتر از خود تن می دهند، شخصیتهای اصلی فیلم اند که در جامعه انسانی قابل رویت اند. چنانکه به لایه اول فیلم معطوف باشیم به یک اثر نوآر خوش ساخت سه ساعته روبرو هستیم که تجربه خوب خواهد بود.